دربدر گشتم ز عشقت بینوائى را ببین
شهر دل ویرانه شد بی سرپناهی را ببین
گشته دامنگیر قلبم درد عشقت مدتیست
در تب حجران کبابم، بی دوایی را ببین
میدمی در جسم من چون روح، با هر یک نفس
لمس نتوانم دو دستانت ،جدایى را ببین
کور خواهم چشم خود، گر جز تو بیند سوی غیر
احترام و پاس رسمی آشنا یی را ببین
آرزو دارم شوم دور سرت پروانه وار
سوزم و خوش، خوش بمیرم جان فدایی را ببین
اولین عشق مرا آغاز و انجامش تویی
دل سپردم صرف با تو، بی ریایی را ببین
در دعای صبح و شامم از خدا خواهم ترا
آزمایش میکند صبرم، خدایى را ببین
---
فهیمه جامی
17.11.17
تاریخ : شنبه 101/9/5 | 3:17 عصر | نویسنده : faima | نظرات ()