نمیخواهم که در شعرم حدود و سرحدی باشد
برای آبرو هایی که رفته عزتی باشد
من و تو هم شدیم از دیر وقتی است در رویا
چی پنهان مانده بین ما که شرم و حرمتی باشد
نمی ترسم ز بدنامی بنامم، لیلیء عشقت
خوشا چون لیلی، نامم را همانسان شهرتی باشد
بگو حرف دلت را با لب خاموش از چشمت
که میگوید گپ دل را تکلم حاجتی باشد
اگر چه انتظارت را چو زهری تلخ مینوشم
به امید وصال تو چه شیرین، لذتی باشد
خبر دارم که دلتنگی و تنها مثل من بیکس
میایم گر حضور من برایت راحتی باشد
شکسته بال پروازم، کمی مهلت بده عشقم
سفر طولانی در راه است،باید همتی باشد
توهم مانند من زندانیء بد قسمتی هستی
از این زندان شویم آزاد با هر قیمتی باشد!
مرا از آخرت بیزار دنیاییم جهنم شد
چی میدانم که بعد مردن ما جنتی باشد
به شعری درد ناک خود قفس را میشکنم آخر
تو دردم را بده انعکاس ،در هر حالتی باشد
به نام عشقی بی سرحد کتابم را مسا کن
پس از مرگم نشان گور من بر مرقدی باشد!
---------------------
فهیمه جامی
23.2.19